مقدمه
در شرایطی که زمان زیادی به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحده باقی نمانده است، رقابت فشرده و بسیار نزدیک میان دو نامزد دموکرات و جمهوریخواه موجب شده تا پای موضوعهای زیادی در حوزههای مختلف داخلی و خارجی به میان کشیده شود. افغانستان یکی از همین موضوعهاست که از چندی قبل به کانون جدال دو رقیب و تاخت و تاز آنها به یکدیگر تبدیل شده است. اما صرف نظر از این جدالهای اغلب معطوف به گذشته، باید دید که این انتخابات و نتایج آن زمینه ساز چه تحولاتی در افغانستان خواهند شد. در این راستا در مطلب حاضر تلاش شده تا به برخی از مولفههای تاثیرگذار بر رویکرد نامزدهای انتخابات آمریکا، تمایزهای احتمالی میان دیدگاههای آنها و در نهایت پیامدهای احتمالی انتخاب هر یک از آنها، بر تحولات آینده افغانستان پرداخته شود مولفههای تاثیرگذار بر مواضع نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در حوزۀ مسائل افغانستان را در یک نگاه اجمالی میتوان در سه سطح مورد بررسی و ارزیابی قرارداد؛ سطح بینالمللی، سطح منطقهای و در نهایت سطح داخلی افغانستان.
الف) مولفههای اثرگذار در سطح بینالمللی
موقعیت ژئوپلیتیکی افغانستان و قرار گرفتن آن در نقطه تلاقی رقابتها و کشکمشهای قدرتهای بزرگ جهانی در اغلب ادوار تاریخی موجب شده است تا این کشور همواره تحت تاثیر شدید تحولات در حوزۀ بینالمللی و منطقهای قرار داشته باشد. قرار گرفتن افغانستان در تنگنای رقابت دو بلوک شرق و غرب و در نهایت تبدیل آن به یکی از کانونهای منازعه دو ابرقدرت در دوران جنگ سرد را در همین راستا میتوان ارزیابی کرد. اما در شرایط فعلی موقعیت افغانستان را در عرصۀ بینالمللی، به ویژه از منظر ایالات متحده به عنوان یکی از عناصر مهم نظام بینالملل، میتوان در دو بعد مهم ارزیابی کرد:
1) افغانستان در بستر «مبارزۀ جهانی با تروریسم»
تقریباً بیش از دو دهه است که این موضوع به نقطه اصلی اتصال افغانستان با نظام بینالمللی تبدیل شده است. دو دهه قبل و پس از فروشی شوروی و حتی شاید کمی قبلتر از آن یعنی پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، این کشور برای مدتی از مرکز توجهات بینالمللی فاصله گرفته و تقریبا به حال خود رها شد. در این شرایط وقایع یازدهم سپتامبر و اعلام رویکرد جدید آمریکا در مبارزۀ جهانی با تروریسم، یکبار دیگر افغانستان را به نقطه ثقل تحولات بینالمللی بازگرداند. البته روشن بود که در لایههای درونی طرح مبارزۀ جهانی با تروریسم، اهداف بلند پروازانهای همچون تثبیت هژمونی ایالات متحده بر نظام بینالملل و پیشگامی نظام لیبرال دموکراسی در جهان قرار داشت و افغانستان از این جهت میتوانست به عنوان نماد این نظم جدید به جهانیان معرفی شود.
اما اکنون و بعد از گذشت دو دهه به نظر میرسد که آمریکاییها به شدت از مسیری که در آن زمان در پیش گرفتند پشیمان هستند، بهخصوص که سرنوشت نماد آن دوران یعنی افغانستان در پیش روی آنها قرار دارد. «پیامدهای تصمیم [دولت آمریکا] برای حمله به افغانستان به عنوان اولین قدم در جنگ جهانی علیه تروریسم بسیار واضح است ... ما اگر راه دیگری انتخاب میکردیم از یک جنگ بیهوده و بیرحمانه نجات پیدا میکردیم.» (اسپنسر آکرمن، نیشن 26/10/2023) بدین ترتیب رویکرد مبارزه با تروریسم در عرصۀ سیاست خارجی امریکا بهتدریج در حال محو شدن است. در جایی که دولت آمریکا از طالبان به عنوان گروهی که هنوز تعدادی از سران آن در فهرست تحریم خزانهداری آمریکا جای دارند، میخواهد تا مانع رشد تروریسم در این کشور شود، توافقنامۀ دوحه را شاید بتوان آخرین تلاشها برای سرپوش گذاشتن بر ناکامی این راهبرد جهانی ایالات متحده تلقی کرد. اما اینکه توافق دوحه و نحوۀ خروج از افغانستان، اکنون به ابزاری جهت اعمال فشار نامزدهای جمهوریخواه و دموکرات بر یکدیگر تبدیل شده است، در اساسِ قضیه، تغییری ایجاد نمیکند؛ هر اتفاقی هم که رخ دهد، ترامپ و هریس دیگر به دوران و شرایط مبارزه با تروریسم بازنخواهند گشت، کما این که وقتی بایدن در سال 2020 جایگزین ترامپ شد، بهرغم برخی پیشبینیها از مسیر در پیش گرفته شده توسط رئیس جمهور سابق عدول نکرد. دقیقاً به همین دلیل است که هر دو نامزد انتخاباتی تعمداً از مانور بر روی عدم انجام تعهدها از جانب طالبان و افزایش فعالیت القاعده و دیگر سازمانهای تروریستی و افراطگرا در افغانستان چشمپوشی میکنند. اینکه ترامپ در مناظره میگوید توافق دوحه را «فسخ» کرده و یا کامالا هریس طالبان را «تروریست» میخواند، صرفاً باید به حساب لغزشهای زبانی و یا بخشی از برنامه تبلیغاتی گذاشته شود.
2) افغانستان و چالش جایگاه ایالات متحده در نظام بینالملل
راهبرد ایالات متحده در مبارزۀ جهانی با تروریسم تبعات بینالمللی فراوانی را برای آنها بر جای گذاشت. غفلت از رشد روزافزون قدرت چین، نادیده گرفتن تبدیل روسیه از یک شریک ضعیف به یک حریف قوی و متخاصم و عدم توجه به مناطقی چون آفریقا و آمریکای لاتین را به عنوان بخشی از این تبعات برشمردهاند. (آن اپلباوم، اسلیت 4/9/2011) در بعد داخلی هم این رویکرد پیامدهای خاص خود را به دنبال داشت: «انتخابهایی که پس از یازدهم سپتامبر انجام دادیم، روان ملی و سیاست ما را فاسد کرد، ما کشوری ترسناک و تقسیم شده هستیم.» (گرت ام. گراف، اتلانتیک 8/9/2021). حتی برخی معتقدند که ظهور فردی همچون ترامپ در صحنۀ سیاسی آمریکا از همین بستر ممکن شده است. ترامپ چهرۀ جدیدی از آمریکا به جهان نشان داد که بر اولویت آمریکا بر مسائل جهانی و بینالمللی تاکید داشت. این رویکردی بود که برخی تعبیر «انزوای باشکوه» را برای آن به کار بردند (کورنلیوس آدباهر، پولیتیکو 18/10/2020) و جالب آن بود که طراح آن، نمایندگی حزبی را بر عهده داشت که دو دهۀ قبل مبارزه جهانی با تروریسم و دموکراتیزه کردن جهان را در راس برنامههای خود قرار داده بود.
اگر چه پیروزی بایدن در انتخابات 2020 میتوانست نقطۀ پایانی برای تفکر انزواگرایانه در آمریکا تلقی شود، اما بازگشت ترامپ به انتخابات 2024، آن هم در میان اقبال چشمگیر عمومی، نشان از بقا و پایداری این تفکر دارد چنان که کاندولیزا رایس وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی در دولتهای پیشین آمریکا از وجود دو تفکر متناقض در میان مردم و سیاستمداران آمریکا در انتخابات پیشِرو سخن میگوید؛ بینالمللیگرایان و انزواگرایان. (فارن افرز؛ فرهیختگان6/7/1403). البته لازم به یادآوری است که انزواگرایی ترامپ با انزواگرایی آمریکا در قرن بیستم و پس از جنگ جهانی اول تفاوتهایی دارد. انزواگرایی جدید به رهبری ترامپ به دنبال کنارهگیری ایالات متحده از معادلات جهانی و گوشه نشینی کامل این کشور نیست، بلکه رئیس جمهور پیشین آمریکا به دنبال آن است که در عین حفظ شکوه و برتری مطلق ایالات متحده در جهان، در معادلات آینده نظام بینالملل بار مسئولیت کمتری بر دوش آمریکا قرار داده شود، به نحوی که این کشور بتواند با استقلال بیشتر و بدون ملاحظات و محدودیتهای مربوط به متحدان تصمیمهایی منطبق با منافع ملی خود اتخاذ کند.
اما اینکه افغانستان در تفکر هر یک از این دو دسته، در چه موقعیتی قرار میگیرد و در صورت پیروزی هر یک چه تحولات احتمالی در ارتباط با رویکردهای ایالات متحده در این کشور بوجود خواهد آمد، موضوعی در خور تامل و توجه است. در این رابطه و در ابتدای امر باید به جایگاه و موقعیت جهانی افغانستان در تفکر بینالمللیگرایان اشاره کرد. در مبارزه با تروریسم و پیش از آن در جنگ سرد میان دو قطب شرق و غرب، منطقه جنوب آسیا و به طور خاص افغانستان، حوزهای محوری و حتی تعیین کننده در نظام بینالملل به شمار میآمد. با این حال اکنون به نظر میرسد که توجه بینالمللیگرایان در ایالات متحده به سوی جنگ سرد جدید – آمریکا و چین – و نقاط حساس و بعضاً بحرانخیز دیگری همچون خاورمیانه، اروپا و آسیای جنوب شرقی متمرکز شده است. علاوه بر این، پیشینۀ تاریک حضور در افغانستان نیز باعث میشود که آنها از گرفتار شدن دوباره در باتلاق این منطقه هراس داشته باشند. در کنار همۀ اینها انتظار میرود سیاست همکاری با شرکای بینالمللی و توجه نسبی به نظرات و دیدگاههای نهادهای بینالمللی در رابطه با افغانستان همچنان تداوم پیدا کند، موضوعی که به طور نمونه میتواند بحث شناسایی رسمی طالبان از جانب آمریکا را همچنان در حالت تعلیق نگاه دارد. در این میان همسایگی و قرابت جغرافیایی افغانستان با کشورهایی مانند چین، ایران و روسیه که کشورهای معترض به نظم کنونی جهانیِ غربمحور و معارض با آن تلقی میشوند، میتواند اندک توجهاتی را به خود جلب کند که میتوان آن را در حوزۀ مولفههای خُرد بینالمللی مورد ارزیابی قرار داد.
اما رویکردهای انزواگرایانه هم به نوبه خود بر افغانستان اثرگذار است، کما اینکه پیش از این نیز اثرات خود را در چارچوب توافقنامۀ دوحه نشان داده بود. اگر به شرایط امضای توافق دوحه میان دولت ترامپ و طالبان به شکلی دقیقتر نگاه شود، رگههای قوی رویکردهای انزواگرایانۀ ترامپ در آن مشهود است؛ اینکه واشنگتن بدون هماهنگی و توافق با متحدانش در افغانستان و بر اساس منافع یک جانبۀ خود به پای میز مذاکره با طالبان مینشیند و با تصمیم به یک خروج یکجانبه، ائتلاف نظامی متحدانش را سرگردان رها میکند. در چنین موقعیتی اگر ترامپ یک بار دیگر در آمریکا به قدرت برسد، احتمالا رویکردهای یکجانبهگرایانۀ او در قبال طالبان و افغانستان بازهم از سر گرفته خواهد شد و چه بسا توافقهای جدیدی میان طالبان و واشنگتن، آن هم در شرایط بیتوجهی به نظر متحدان و بدون لحاظ دیدگاههای نهادهای بینالمللی شکل گیرد. در این راستا توافق دوجانبه واشنگتن و طالبان برای شناسایی رسمی امارت اسلامی از جانب دولت آیندۀ آمریکا به ریاست ترامپ را باید یکی از همین احتمالات در نظر گرفت.
ب) اثرگذاری مولفههای منطقهای
صرف نظر از برخی مولفههای کلان بینالمللی که به آنها اشاره شد، برخی مولفههای کوچکتر و منطقهای نیز میتوانند در دیدگاه نامزدهای انتخاباتی در قبال افغانستان اثرگذاری داشته باشند که مهمترینِ آنها عبارتند از:
1) همجواری افغانستان با چین
اگر چه افغانستان مرزهای بسیار اندکی با چین دارد، اما همین نزدیکی جغرافیایی به یک ابرقدرت در حال رشد نیز میتواند پیامدهای خود را به همراه داشته باشد. دولت بایدن مواضع چینیها در برابر حکومت طالبان و اقدام پکن در سرمایهگذاری در برخی حوزههای حساس اقتصادی، همچون صنعت و معدن را با دقت رصد میکند، هر چند بنابر دلایلی در این رابطه واکنش چندانی از خود نشان نمیدهد. تلاش طالبان برای حفظ شریانهای ارتباطی با ایالات متحده، تمرکز بر تقابل با چین در مناطق حساس دیگری چون آسیای جنوب شرقی، قرار نداشتن افغانستان در محور اصلی طرحهای بزرگ اقتصادی چین مانند یک جاده و یک کمربند و تمرکز بر روی حوزههای بحرانی دیگری همچون اوکراین همگی بخشی از این دلایل به شمار میآیند. با توجه به حضور کامالا هریس در دولت بایدن و نزدیکی تفکر آنها با یکدیگر، احتمالاً با روی کارآمدن نامزد دموکراتها تحول چندانی در این شرایط بوجود نیاید.
اما در صورت پیروزی ترامپ، باید امکان وقوع تغییرات جدیتر را در این حوزه مد نظر قرار داد. ترامپ در مقایسه با بایدن و هریس، خصومت آشکارتری با چین نشان میدهد. وی در جریان مناظرۀ انتخاباتی با هریس در مورد پایگاه بگرام، از نزدیکی آن با چین و افسوس برای از دست دادن این پایگاه نظامی سخن گفت. هر چند این اشارۀ وی میتواند جنبه تبلیغاتی داشته باشد، اما دور از ذهن نخواهد بود که در صورت روی کار آمدن مجدد ترامپ، وی مواضع سختتری در زمینۀ روابط طالبان با چین اتخاذ کرده و مقامهای امارت را بر سر انتخابهای دشواری قرار دهد.
2) همسایگی افغانستان با ج.ا.ایران
در دو دهۀ گذشته ایالات متحده همواره نقش یک متغیر تاثیرگذار را در روابط دیگر کشورها با ایران ایفا کرده است. در همین راستا در دوران جمهوریت در افغانستان، این مساله فراز و نشیب زیادی را در روابط تهران و کابل بوجود آورد. در حالی که کرزی سیاستمداری زیرک بود و توانست در این زمینه توازن لازم را حفظ کند، اشرف غنی با اتکای بیش از حد خود بر مواضع و ملاحظات آمریکا، روابط دو جانبه با ایران را به پایینترین سطح خود رساند و البته وقتی متوجه اشتباه خود شد که خیلی دیر شده بود. اما طالبان از همان ابتدا رویکرد مثبتی را در قبال تهران از خود نشان داده و بهخصوص در حوزۀ اقتصادی مناسبات دو کشور را به عالیترین سطح ممکن ارتقا دادهاند. در شرایطی که انتخاب «کامالا هریس» میتواند تداوم این وضعیت را تا حد زیادی تضمین کند، اما انتخاب مجدد ترامپ این قابلیت را دارد که این ارتباط میان طالبان و تهران را با معضلات جدیدی مواجه کند. بنابراین در صورت پیروزی ترامپ ممکن است پیامدهای خصومت شدید وی با جمهوری اسلامی ایران و عدم انعطافپذیری دو طرف در برابر یکدیگر، دامنگیر روابط تهران و کابل شده و به طور خاص بر روند تعاملات اقتصادی دو طرف اثرگذار باشد.
3) نفوذ منطقهای روسیه
طالبان از زمان بازگشت به قدرت توانستهاند تعاملات مثبتی را با روسیه برقرار کنند. این در شرایطی است که جنگ اوکراین و مواضع نزدیک روسیه و چین در عرصههای بینالمللی، برای ایالات متحده چالشزا بوده است. در حال حاضر طالبان موفق شدهاند مانند چین و ایران، توازن لازم را در روابط با روسیه و ایالات متحده حفظ کنند. اما زمزمههایی در مورد قصد طالبان برای گسترش همکاری نظامی با روسها به ویژه در حوزۀ صنایع هوا-فضا و موشکهای دفاع هوایی شنیده میشود. اگر این امر تحقق پیدا کند، احتمالاً دولت آینده تحت هدایت کاملا هریس، با مشکلات اساسی با طالبان در این حوزه مواجه خواهد شد. در مقابل با توجه به مواضع مثبت ترامپ نسبت به روسیه و شخص پوتین، انتظار میرود که برخلاف موارد چین و روسیه، وی انعطافپذیری بیشتری در برابر این مساله نشان داده و کمتر به تعاملات طالبان و روسیه بپردازد.
ج) مولفههای تاثیرگذار در سطح تحولات داخلی افغانستان
علاوه بر مولفههای بینالمللی و منطقهای اثرگذار بر مواضع نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در قبال افغانستان، برخی تحولات و مسائل داخلی افغانستان نیز از این ظرفیت برخوردارند که تاثیر قابل ملاحظهای بر روند تصمیمگیری نامزدهای انتخابات آمریکا بر جای گذارند. در این رابطه میتوان به سه مولفۀ مهم زیر اشاره کرد؛ ساختار نظام سیاسی افغانستان، مسائل حقوق بشری و حقوق زنان و در نهایت کمکهای مالی بینالمللی به افغانستان.
1) ماهیت و ساختار نظام سیاسی افغانستان
اگر چه آمریکاییها ادعا میکنند که فرار غافلگیرکنندۀ اشرف غنی بسیاری از برنامهها را برای تشکیل یک ساختار سیاسی جدید و یا یک انتقال قدرت ضابطهمند، برهم زد، اما نباید از این مسئله مهم غافل شد که بحث ساختار و نظام سیاسی آیندۀ افغانستان و چگونگی آن، اساسا از همان ابتدا نیز در میان اولویتهای آمریکا جایی نداشت. این موضوع را میتوان از متن توافق دوحه درک کرد که صرفاً به مذاکرات میان طالبان و دیگر جناحها برای تشکیل دولت اشاره داشته و حتی فراتر از آن، خواست طالبان برای تشکیل حکومت اسلامی را رسماً مورد تایید قرار داده است. بنابراین موضوع تشکیل یک حکومت فراگیر در افغانستان را که یکی از پرکاربردترین عبارات در نشستهای بینالمللی سه سال اخیر بوده است، نمیتوان یک سیاست مبنایی دولت کنونی و یا حتی دولت آینده تلقی کرد. در همین چارچوب است که کاملا هریس با پرهیز از هرگونه اظهار نظر صریح دربارۀ ساختار سیاسی افغانستان، به نوعی مسیر طی شده در گذشته را مورد تایید قرار میدهد. با این حال مواضع ترامپ و حامیان او در این رابطه شفافتر است. ترامپ در دوران ریاست جمهوری به صراحت اعلام کرده بود که دولت او به دنبال ملتسازی نیست و قصد آن را هم ندارد که به مردم افغانستان در مورد چگونگی حکومت بر جامعۀ پیچیدۀ خودشان، چیزی دیکته کند. «ونس»، معاون منتخب ترامپ هم در مقالهای تلویحاً به این موضوع اشاره میکند: «رهبران ایالات متحده مردان و زنان آمریکایی را به افغانستان فرستادند تا یک کار غیر ممکن[دولت – ملتسازی] را انجام دهند.»
2) حقوق بشر و حقوق زنان
با توجه به اقدامهای طالبان در سه سال حاکمیت، این موضوعها بیش از هر تحول دیگر داخلی افغانستان مورد توجه قرار گرفته است. بسیاری عقبگرد شرایط حقوق بشری و حقوق زنان به بیست سال قبل و از دست رفتن دستاوردهای دو دهۀ اخیر را یک ناکامی بزرگ برای ایالات متحده دانسته و حتی خواهان عکسالعملی قاطع از جانب واشنگتن هستند. اما زلمیخلیلزاد در این مورد آب پاکی را روی دست تمامی معترضان میریزد: «توافق دوحه با حقوق بشر سر و کاری نداشت، این توافق به شرایط خروج، از جمله عدم حمله به نیروهای آمریکایی و عدم استفاده از افغانستان به عنوان پایگاهی برای تروریسم، به شمول القاعده، برای رفع تهدیدهای امنیتی ایالات متحده پرداخته است.» با این اوصاف، ارکان دولت بایدن از جمله معاون وی «کاملا هریس» کوشیدهاند تا حساسیت خود به موضوع زنان را نه به شکلی مستقیم، بلکه از طریق حمایت از آن در مجامع و نهادهای بینالمللی نشان دهند. البته در این بین، شاهد برخی ابراز نظرهای صریح و البته فاقد جنبههای بازدارنده از جانب آنها هستیم، چنان که هریس سال گذشته از اقدام طالبان در منع تحصیل دختران در سطوح عالی ابراز تاسف کرد و آن را در زمرۀ بزرگترین ملاحظات دولت آمریکا برشمرد. با این حال سکوت هریس در این زمینه در ایام انتخاباتی، صدای اعتراض منتقدان زیادی را بلند کردهاست که به عنوان نمونه میتوان به مقالۀ انتقادی خانم «حلیمه زی»، بریتانیایی افغانستانیتبار، در نشریۀ تایم، خطاب به هریس اشاره کرد.
اما برخلاف هریس که موضعی در لفافه و توام با ملاحظات سیاسی و اجتماعی در قبال بحث زنان در پیش گرفته است، ترامپ در این مورد کاملاً شفاف و بدون ابهام رفتار کرده است. نامزد جمهوریخواهان در یکی از سخنرانیهای انتخاباتی خود، ضمن برخوردی تمسخرآمیز با موضوع، علناً میگوید وقتی زنان افغانستان خواهان حجاب و چادر هستند ما چرا رفتیم و گفتیم آن را بردارند؟ ترامپ با این سخنان، در کمال وضوح و شفافیت نشان میدهد که در صورت انتخاب مجدد برای موضوعهایی مانند حقوق بشر و یا حقوق زنان هیچ اهمیتی قائل نخواهد شد.
3) کمکهای مالی بینالمللی به افغانستان
تداوم کمکهای مالی به افغانستان پس از سقوط نظام جمهوریت و استقرار نظام امارت اسلامی طالبان مدتی است به یک بحث جنجالی تبدیل شده و موافقان و مخالفان این موضوع را در تقابل با یکدیگر قرار داده است. بر اساس برآوردهای اعلام شده از سوی برخی منابع، از زمان استقرار طالبان تاکنون نزدیک به 3 میلیارد دلار کمک بینالمللی به افغانستان اختصاص یافته است که در این میان آمریکاییها به تنهایی بیشترین بخش این مبلغ را پرداخت کردهاند. اگر چه ادعا میشود که این کمکها مستقیماً و از طریق نهادهای بینالمللی به نیازمندان افغانستان اختصاص پیدا میکند، اما برخی مدعی بهرهگیری طالبان از این منابع هستند. علاوه بر این تردیدی نیست که این کمکها در ثبات اقتصادی و مالی نظام طالبان نقشی مهم و اساسی ایفا کرده است. بر همین مبنا برخی اعضای کنگره آمریکا با ارائۀ لایحهای درصدد برآمدهاند که این کمکها را محدود، مشروط و یا حتی متوقف کنند. اگر چه آنها دلایلی همچون اسارت شهروندان آمریکایی توسط طالبان را با این تصمیم خود مرتبط میدانند، اما روشن است که کشکمشها و رقابتهای انتخاباتی در پشت پرده این ماجرا سهم بسزایی دارد. برنامۀ اعطای کمکها به افغانستان از جانب دموکراتها پشتیبانی میشود و ادارهکنندگان و مجریان این بخش، ارتباط نزدیکی با رئیس جمهور بایدن دارند. در چنین شرایطی مشخص است که انتخاب کاملا هریس احتمالا به تداوم کمکها به افغانستان منتهی خواهد شد، در حالی که بازگشت جمهوریخواهان به قدرت و جایگزینی ترامپ با بایدن میتواند سرنوشت این کمکها را با ابهام جدی مواجه کند. علاوه بر این، پیشینه شخصیتی ترامپ نیز نشان میدهد که او اغلب به ایجاد تغییرات در میراث اسلاف خود علاقهمند است. افزون بر اینها شخصیت تجارتپیشۀ ترامپ این گمانهزنی را تقویت میکند که وی مانند بایدن و یا احتمالا هریس دستودلبازی به خرج ندهد و یا حداقل در برابر این کمکها، مطالبات جدیتری از طالبان درخواست کند.
جمعبندی
در نهایت و با توجه به مولفههای ذکر شده در زمینۀ اثرگذاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بر تحولات افغانستان، میتوان نکات زیر را جمعبندی کرد؛
محو شدن رویکرد مبارزه با تروریسم از یکسو و موقعیت ایالات متحده در ساختار بینالمللی جدید و نوع نگاه آن به افغانستان از سوی دیگر، ما را به این نتیجه سوق میدهد که این کشور از ردۀ اولویتهای سیاست خارجی ایالات متحده خارج شده و از این منظر دیدگاه هر دو نامزد مشترک است. در این بین، انتخاب تداوم هماهنگی و همراهی با نظام و نهادهای بینالمللی و یا اتخاذ تصمیمهای یکجانبهگرایانه در مورد افغانستان میتواند نقطۀ تمایز مهم دو نامزد تلقی شود.
محیط پیرامونی و منطقهای افغانستان باعث شده تا برخی جذابیتهای افغانستان همچنان پا برجا بماند. در این میان تفاوتهای اندک میان رویکردهای دو نامزد برخی تمایزهای احتمالی را رقم خواهد زد که ملاحظات نسبت به روابط طالبان با چین و ایران از آن جمله است.
تاکنون هیچ کدام از نامزدها نسبت به شرایط داخلی افغانستان، از جمله مباحثی چون حکومت فراگیر و یا حقوق بشر و زنان، توجه و یا حساسیتی خاص نشان ندادهاند. بنابراین انتظار نمیرود که پیروزی هر یک از آنها تفاوت محسوسی در شرایط داخلی این کشور پدید آورد. تنها در حوزۀ تداوم کمکهای بینالمللی، بازگشت ترامپ به قدرت احتمالاً میتواند زمینهساز دردسرهایی برای حکومت طالبان باشد.
و در آخر این که پیروزی هریس به معنای تداوم نسبی رویکردهای فعلی آمریکا در افغانستان و تثبیت وضعیت موجود در این کشور خواهد بود، اما بازگشت ترامپ ممکن است تغییراتی نه چندان بزرگ را رقم بزند؛ تغییراتی که شاید حکم شمشیری دو لبه را برای حکومت طالبان داشته باشند.
میراحمدرضا مشرف*