مارک دوبوویتز که از حامیان دوآتشه صهیونیسم است و در اندیشکده دفاع از دموکراسیها پیوسته طرح و برنامه بر ضدمقاومت تدوین و تالیف میکند، توافق غزه را معاملهای غم انگیز (tragic)، دردناک (painful)، وحشتناک (horrible) و البته ضروری (necessary) توصیف کرد. آری! توافق با حماس برای رژیم صهیونیستی اجتنابناپذیر بود، چرا که از یک سو، رژیم صهیونیستی دیگر توان ادامه تجاوزات خود را نداشت و از سوی دیگر، خزانه ایالات متحده قادر به تأمین بودجه هنگفت برای لجستیک و مهمات این رژیم نبود. آتشسوزیهای گسترده در لسآنجلس و کالیفرنیا، با خسارتی نزدیک به ۱۵۰ میلیارد دلار، هر دولتی را در آمریکا برای تداوم حمایت مالی و تجهیزاتی جنگ نابرابر رژیم، تحت فشار و کمبود قرار میدهد.
از همین رو، این توافق بر خلاف آنچه رسانهها کوشیدند جلوه دهند، نه حاصل فشارهای ترامپ بود و نه حاصل دستاوردسازی بایدن در آستانه ترک کاخ سفید، بلکه حاصل مقاومت جانانه رزمندگان حماس، حزبالله و انصارالله یمن بود که ادامه جنگ را برای دشمن تا دندان مسلح صهیونیست و حامی اصلی آن آمریکا ناممکن کرد؛ دشمنی که بشدت خسته و درمانده شده بود و خود را در دستیابی به اهدافش در جنگ با حماس ناتوان میدید.
ست فرانتسمن که وی نیز همکار دوبوویتز در همان اندیشکده دفاع از دموکراسیهاست، 18 دی ماه جاری در نشنال اینترست نوشت: «جنگ در غزه چالش بزرگی محسوب میشود، چون شواهد و قرائن حکایت از آن دارد که حماس همچنان به جذب نیرو ادامه میدهد و مساحت گستردهای را هم در کنترل خود دارد. با اینکه جنگ غزه به شدت سال قبل نیست اما ارتش اسرائیل هر هفته متحمل خسارتها و تلفات سنگینی میشود. 6 ژانویه یکی از فرماندهان گردان 932 از لشکر ناحال در درگیریهای شمال غزه کشته شد. همچنین تعداد دیگری از نظامیان آن کشته شدند. این در حالی است که شهروندان عادی غزه هم همچنان در گرداب خشونت و خون گرفتارند و اغلب شهروندان غزه آواره شدهاند. امروز به نظر میرسد اهداف اسرائیل درباره نابودی حماس، در مقایسه با اکتبر 2023 تغییر کرده است. امروز پس از گذشت 16 ماه از جنگ، هیچ گزینهای برای جایگزینی حماس در اداره غزه وجود ندارد و این جنبش همچنان کنترل همه مناطقی را که شهروندان غزه در آنها حضور دارند، به دست دارد».
کالین کلارک، مدیر بخش تحقیقات اندیشکده امنیتی سوفان، مستقر در نیویورک در 23 دیماه جاری در لسآنجلس تایمز به واکاوی دلایل بقا و پایداری مقاومت در فلسطین و نوار غزه میپردازد و نشان میدهد چگونه ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فکری موجب میشوند گروههایی نظیر حماس بتوانند بهرغم تلفات نظامی و فشارهای گسترده، همچنان به حیات خود ادامه دهند. کلارک مینویسد: نخست باید به این نکته توجه کرد که ارزیابی مقاومت در نوار غزه و به طور کلی در فلسطین، بدون در نظر گرفتن سیر تاریخی درگیری عربی - اسرائیلی و وضعیت کلی منطقه امکانپذیر نیست. از آغاز اشغال سرزمینهای فلسطینی در سال ۱۹۴۸ تا امروز، رویارویی بین اسرائیل و نیروهای مقاومت شکلی زنجیرهوار و ممتد داشته است. بارها تلاش شده با اعمال قدرت نظامی سنگین، این گروهها از صحنه سیاسی حذف یا حتی منحل شوند اما هرگز این تلاشها به موفقیت نهایی نینجامیده است، چرا که ساختار اجتماعی مقاومت در میان مردم فلسطین به مراتب وسیعتر و عمیقتر از آن است که تنها با اتکا به ابزار نظامی قابلیت حذف داشته باشد.
کلارک در تشریح این پدیده، بر ویژگیهای اجتماعی و محلی حماس و حزبالله تأکید میکند. به گفته وی، این گروهها فقط تشکلهای نظامی نیستند، بلکه در بافت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ملتهایشان تنیده شدهاند. برای مثال، حماس در نوار غزه بخشی از نظام توزیع خدمات اجتماعی، آموزشی و بهداشتی را بر عهده دارد و پیوستگی ایدئولوژیک و هویتیاش با جامعه فلسطینی، به آن امکان میدهد در برابر حملات و تحریمهای خارجی تاب آورد. همین پیوند محکم با تودههای مردمی است که موجب میشود حملات نظامی به رهبران یا کادرهای اصلی حماس، نهتنها از همراهی مردم با این گروه نمیکاهد، بلکه گاه سبب افزایش انگیزههای مبارزاتی و ایجاد خشم عمومی نسبت به تلفات غیرنظامیان میشود. این روند، همانگونه که کلارک نیز میگوید، به شکل ناخواستهای موتور جذب نیرو برای سازمانهای مقاومت را فعال نگه میدارد.
کلارک در ادامه، تفاوت حماس و حزبالله با گروههای فراملیتی نظیر داعش و القاعده را بیان میکند. به نظر او، حماس و حزبالله را باید به عنوان سازمانهای شورشی (مفهومی که ما آن را مقاومت مینامیم) تفسیر کرد، نه گروههای صرفا تروریستی فراملیتی. این تمایز مفهومی از آن رو مهم است که تروریسم را میتوان یک تاکتیک دانست، در حالی که شورش (مقاومت)، یک راهبرد بلندمدت برای کسب قدرت یا به چالش کشیدن یک حکومت است.
گروههای شورشی با بهرهگیری از عناصر محلی، پایگاه اجتماعی گستردهتری دارند، لذا کشتار رهبران آنها به تنهایی از حرکت این گروهها جلوگیری نمیکند، چرا که بلافاصله نیروی تازهنفس از دل همان جوامع محلی سر برمیآورد. این در حالی است که گروههایی چون داعش و القاعده با اتکای اصلی به نیروهای خارجی و آرمانی فراملی همواره نیازمند انتقال گسترده نیرو از خارج بودهاند و به همین دلیل، در صورت قطع این شریان، در نواحی بومی بهسرعت تضعیف میشوند.
اهمیت این مساله زمانی بیشتر نمایان میشود که توجه کنیم فضای غزه بهرغم تراکم جمعیتی بالا و خسارات سنگین زیرساختی، همچنان در پی هر حمله نظامی اسرائیل، بخش قابل توجهی از مردم را به سمت گزینههای مقاومت سوق میدهد. در همین راستا، کلارک از قول یاکوف پری، رئیس پیشین شینبت، یادآوری میکند پس از حملات شدید اسرائیل و تلفات فراوان، «۴ یا ۵ سال دیگر با فرزندان آنها خواهیم جنگید». همین جمله نشان میدهد چرخه خشونت دائماً نیروهای جدیدی را به ایده مقاومت فرا میخواند. این فرآیند رادیکالشدن که نتیجه مستقیم استفاده بیش از حد از قوه قهریه علیه غیرنظامیان است، در نهایت منجر به شکلگیری نسلی تازه از مبارزان میشود که شاید از حیث توان نظامی در ابتدا ضعیف باشند اما دارای انگیزه بالای ایدئولوژیک هستند.
از سوی دیگر، حزبالله در لبنان نیز عملکرد مشابهی دارد. این گروه، پیوند عمیقی با جامعه شیعیان جنوب لبنان برقرار کرده و با ارائه خدمات گوناگون بهداشتی، آموزشی، رفاهی و اشتغالزایی، چنان جایگاه اجتماعیای برای خود ایجاد کرده که حملات نظامی اسرائیل هرچند ممکن است خسارات زیادی به بار آورد اما قادر به ریشهکن کردن این نفوذ در میان مردم نخواهد بود. افزون بر این، حزبالله از تجربهها و سازماندهی قوی برای بازسازی خود بهره میبرد که ریشه در جنگهای قبلی دارد، لذا تمام این شواهد و نمونهها تأیید میکند برخورد صرفا نظامی، در بهترین حالت منجر به تضعیف موقتی ولی نه حذف کامل این گروههای شورشی (مقاومت) خواهد شد.
مساله مهم دیگر در بقا و پایداری مقاومت، ایدئولوژی و فرهنگ سیاسی نهفته در این جامعههاست. ایده «شهادت» و مفهوم «مقاومت» به عنوان عنصری مشروع برای دفاع از سرزمین و هویت، طی دههها از طریق ادبیات سیاسی و مذهبی، در میان بخش وسیعی از مردم جا افتاده است. کلارک یادآور میشود کشتن رهبران این سازمانها تأثیر عمدهای در تضعیف آنها ندارد. دلیل این پدیده را میتوان در شکلگیری الگوی «همبستگی جمعی» دانست که هر حمله خارجی را وسیلهای برای تقویت روایت ظلم و مقاومت تعبیر میکند. در نتیجه، آنچه بر کادرهای پیشین تحمیل میشود، شکلدهی به نسل جدید مبارزان از دل همین تفکر است. از نگاه هواداران مقاومت، تداوم مبارزه تنها راه تحقق خواستههای مشروع و تحقق حقوق تاریخی فلسطینیان است. بعد دیگر موضوع، رویکرد اسرائیل و سیاستمداران تندرو آن در قبال این بحران است.
کلارک اصطلاح «چمنزنی» را که در اسرائیل برای راهکارهای ضدتروریسم به کار میرود، طعنهآمیز توصیف میکند و یادآور میشود در دور اخیر درگیریها، دولت نتانیاهو از این سطح هم فراتر رفته و به نوعی سیاست «زمین سوخته» را دنبال کرده است. ایده این است که به جای مهار نسبی حماس و حزبالله، اسرائیل بتواند آنها را «برای همیشه» از صحنه خارج کند اما همانطور که کلارک با استناد به نظر کارشناسانی مثل کیم غطاس عنوان کرده، اهدافی نظیر «نابودی کامل حماس» یا «عقب بردن حزبالله به دههها قبل» عملا دستنیافتنی به نظر میرسند. این دیدگاه حداکثری، ریشه در باور سران رژیم و حلقه افراطی آنها دارد که جنگ را نه ابزاری مدیریتشدنی، بلکه به مثابه فرصتی برای حل نهایی مساله میبینند.
به باور بسیاری از تحلیلگران، این برخورد ایدئولوژیک رژیم با مساله غزه و لبنان، چشمانداز راهحل سیاسی را از میان برداشته است. کلارک تأکید میکند در هر جنگی، ابعاد نظامی تنها بخشی از واقعیت است و بعد سیاسی نقش انکارناپذیری در تعیین سرنوشت درگیری ایفا میکند. وقتی اسرائیل بر طبل «پیروزی کامل» در غزه و لبنان میکوبد، بدون ارائه هیچ راهحل سیاسی برای حل منازعه یا کم کردن از رنج و مشکلات غیرنظامیان، عملا در حال بازتولید فضایی است که موجب افزایش حس انتقام و میل به مقاومت در نسل جوان منطقه میشود. این فرآیند مستمر، از دید کلارک همان عاملی است که بقای حماس و حزبالله را تضمین میکند. در کنار اینها، نباید فراموش کرد در فضای سیاست منطقهای خاورمیانه، بحران فلسطین از دیرباز به عنوان مسالهای حیثیتی میان کشورهای مسلمان مطرح بوده و جنبه فراملی هم دارد. با وجودی که حماس و حزبالله ریشهای بومی دارند و بیشتر متکی به نیروهای محلیاند اما کمکهای خارجی از سوی برخی دولتها یا گروهها برایشان نقش حامی دارد. این حمایت میتواند مالی، تسلیحاتی یا حتی دیپلماتیک باشد. مادامی که راهحلی سیاسی و عادلانه برای مساله فلسطین یافت نشود، میل به استمرار حمایت از گروههای مقاومت در گوشه و کنار جهان اسلام وجود خواهد داشت. حتی اگر فشارهای بینالمللی قدرت مانور این حامیان خارجی را محدود کند، تجربه تاریخی نشان داده است به شکلهای گوناگون از راههای قانونی یا غیرقانونی نوعی از حمایت تداوم مییابد.
از زاویه مقابل، بخشی از جامعه اسرائیل و نخبگان آن بخوبی میدانند راهکار صرفا نظامی علیه حماس و حزبالله کارآمدی لازم را ندارد. با این حال، گرایشهای افراطی در سیاست اسرائیل (بویژه در سالهای اخیر) و رقابتهای جناحی بویژه در ائتلافهای متزلزل، باعث شده است رویکرد مصالحهآمیز یا دیپلماتیک به حاشیه رانده شود. تبلیغات دولتی مبنی بر «امنیت مطلق» در برابر فلسطینیان که از طریق «نابودی حماس» قابل تحقق است، در کوتاهمدت شاید بخشی از جامعه اسرائیل را قانع کند ولی در بلندمدت به چرخهای تمامنشدنی از جنگ و بازسازی مقاومت منجر شده است.
در نهایت، همانطور که از تحلیلهای کلارک و دیگر صاحبنظران برمیآید، اگر رویکردهای سیاسی، دیپلماتیک و اجتماعی در کنار تلاشهای امنیتی قرار نگیرند، حملات اسرائیل نهتنها پایانبخش حضور حماس در غزه نخواهند بود، بلکه به واسطه سرکوب و تلفات گسترده غیرنظامیان، عناصر شورش را بازتولید خواهد کرد. فلسطینیها که در طول دههها درگیری، شاهد ویرانی خانهها و قتلعام هموطنانشان بودهاند، با هر حمله جدید اسرائیل احساس ظلم و بیعدالتی عمیقتری میکنند و این احساس، تودههای بیشتری را به سوی مقاومت میکشاند.
در پایان میتوان چنین جمعبندی کرد که در این جنگ نابرابر و وحشیانه، رژیم صهیونیستی نهتنها نتوانست به اهدافش برسد، بلکه چهره و اندک آبروی نداشته خود را نیز به حراج گذاشت و با کنار زدن نقاب از چهره کریه خود، خوی درندگیاش را به جهانیان نشان داد. اسرائیل اکنون با محاسبه هزینه و فایده این نبرد، درمییابد حماس همچنان استوار است و در واقع، خودِ رژیم است که از آغاز نبرد روز به روز تضعیف شده است. بیشک، با پایان درگیری، ابعاد و پیامدهای این شکست برای رژیم آشکارتر خواهد شد. مقاومت ماندنی است و تا نابودی این غده سرطانی به مبارزه و جهاد خود ادامه خواهد داد.