به گزارش
اسلام تایمز، لیندسی گراهام، سناتور ارشد آمریکایی روز یکشنبه جنگ رژیم صهیونیستی در غزه را با تصمیم آمریکا برای ریختن بمب اتم بر سر شهرهای ناگازاکی و هیروشیما در ژاپن مقایسه کرد و خواستار استفاده از سلاح هستهای علیه غزه شد.
گراهام در مصاحبه با شبکه NBC گفت: «وقتی که بعد از پرلهاربر هنگام جنگ با آلمانها و ژاپنیها ملتمان در معرض نابودی قرار گرفت تصمیم گرفتیم با بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی به جنگ پایان بدهیم. آن تصمیم درست بود.»
وی در ادامه افزود: به اسرائیل بمبهایی که نیاز دارند را بدهید تا جنگ تمام شود. آنها نمیتوانند شکست بخورند.
استدلالهای بیاساس گراهام برای محق کردن رژیم صهیونیستی
دال مرکزی استدلال گراهام این است که وقتی که ایالات متحده در سال 1945 با تهدید موجودیتی مواجه شد مجوز استفاده از سلاحهای شیمیایی و قتلعام دستکم 200 هزار نفر را کسب کرد و در حال حاضر هم چون اسرائیل با تهدید موجودیتی مواجه است میتواند از سلاحهای هستهای در غزه استفاده کند.
این استدلال البته با مشکلات عدیدهای مواجه است از جمله آنکه مطابق آنچه اسناد امروز نشان میدهند ایالات متحده در سال 1945 با تهدید موجودیتی مواجه نبود، زیرا امپراطوری ژاپن از قبل شکست خورده بود و در آستانه تسلیم قرار داشت.
«ایون استیمسون»، وزیر جنگ هری ترومن به عنوان مثال در این باره میگوید: ««ژاپن هیچ متحدی نداشت، نیروی دریاییاش تقریباً به کل نابود شده بود و جزایرش تحت محاصره دریایی بودند و شهرهایش در معرض حملات هوایی متراکم قرار داشتند. برخی از تاریخدانها علاوه بر این معتقدند که حتی بمبارانهای هیروشیما و ناکازاکی هم دلیل تسلیم نهایی ژاپن نبودند و اعلان جنگ از سوی شوروی در روز 8 آگوست، عامل مهمتری بود که موجب تسلیم ژاپن شد.
حتی در یک گزارش رسمی آمریکا هم شواهدی در تأیید اینکه ژاپن بدون استفاده از سلاح اتمی هم آماده تسلیم بود وجود دارد. در گزارش «تحقیق درباره بمباران راهبردی آمریکا» که جولای 1946 به دستور ترومن برای بررسی اثرات حملات اتمی به ژاپن نگارش شده تصریح شده که ژاپن بدون حمله اتمی آماده تسلیم بوده است: «بر پایه تحقیقات مفصل در باب تمامی واقعیتها که اظهارات مقامهای بازمانده ژاپنی هم آن را تأیید میکنند، نظر این گزارش این است که یقیناً قبل از 31 دسامبر 1945 و به احتمال قریب به یقین قبل از 1 نوامبر 1945، ژاپن حتی در صورت عدم حمله با بمبهای اتمی تسلیم میشد. این اتفاق حتی در صورت عدم ورود روسیه و جنگ و حتی در صورتی که این کشور طرح یا اندیشهای برای حمله نداشت نیز رخ میداد.
بنابراین، آمریکا صدها هزار زن و کودک را نه برای پایان دادن به جنگ و جلوگیری از کشتار بیشتر انسانها یا برای دفاع از موجودیت سرزمینی آمریکا بلکه برای نمایش قدرت به شوروی و آزمایش سلاحهای هستهای در یک میدان جنگ واقعی به کشتن داد.
بستر فکری پیشنهاد اتمی گراهام؛ نمونه تفکر حاکمیت آمریکا
در مقابل، میتوان نشان داد که اظهارات لیندسی گراهام از یک بستر فکری قدیمی که پیشران تصمیمهای مقامهای ایالات متحده در طی اعصار گذشته بوده سرچشمه میگیرد. این اظهارات در واقع -چنانکه برخی از رسانههای غربی در تلاش هستند وانمود کنند- صحبتهای یک فرد تندرو یا افراطی که در خارج از چارچوب سیاستهای رسمی ایالات متحده مطرح شده نیست، بلکه میتوان نشان داد از یک جریان فکری نشأت میگیرد که تحمیل هر میزان رنج به دیگران را تا جایی که در جهت تأمین منافع واشنگتن باشد مجاز میداند. میتوان استدلال کرد که این تفکر ریشههای تاریخی دارد.
در جریان توسعه آمریکا به سمت غرب توسط ساکنان اروپایی شهرکهای سرخپوستی که مقاومت میکردند با خاک یکسان میشدند و بومیها به صورت گسترده قتلعام میشدند. نتیجه قتل عام تصادفی سرخپوستها این بود که سه میلیون نفر از آنها قتل عام شدند و به عده خیلی زیادی هم تنها اجازه داده شد که از لحاظ فیزیکی زنده باشند، به این معنا که فرهنگشان نابود شد و خودشان به وسیلههایی برای سرگرمی غربیها تبدیل شدند.
در سال 1830، «اندرو جکسون»، هفتمین رئیسجمهور آمریکا دستوری صادر کرد که به نام «قانون سرخپوست زدایی» مشهور گشت. بر اساس این قانون، سرخپوستان را از زمینهای خود در شرق آمریکا به سمت زمینهای بایر غرب رود «میسیسیپی» مهاجرت داده میشدند. هدف این قانون نقل مکان پنج قبیله سرخپوستی «چروکی»، «چیکسای»، «چاکتا»، «کریک» و «سمینول» از سرزمینهایشان در نواحی جنوب شرقی آمریکا به «سرزمین سرخپوستان» (منطقهای در شرق ایالت اوکلاهامای فعلی) بود. مهاجرت بزرگ قوم چروکی در سال 1838 از جورجیا به سمت غرب، از همین قسم مهاجرتهای دولتی بود که به «رد اشکها» شهرت پیدا کرد. در این سفر 2000 کیلومتری، 4000 سرخپوست جان خود را از دست دادند. این سرخپوستان به زمینهای مخصوصی در غرب آمریکا مهاجرت داده شدند که امروزه به زمینهای اختصاصی معروفاند. سرخ پوستان آمریکایی با ورود اروپاییان با بیماریهای همهگیر، نابودی فرهنگ و از دست رفتن خاک روبرو شدند. برخی قبایل سرخپوستان به مدت دو قرن در بردگی سفیدپوستان بودند و برخی دیگر در جنگها و پاکسازیهای جمعی همانند کشتار زانوی زخمی به نابودی کشانده شدند.
مورد دیگری از نسلکشی نژادی که در جریان توسعه آمریکا رخ داد، نسلکشی آمریکاییهای آفریقاییتبار بود. اعتقاد بر این است که 15 میلیون آفریقایی از کشورشان جدا شده و به عنوان برده فروخته شدهاند. تا مدتها پس از غیرقانونی شدن بردهداری، مردان سفیدپوست آفریقاییها را نابود میکردند. در تاریخ و روایات رسمی ایالات متحده، سابقه سرکوب آمریکاییهای آفریقایی تبار تا حد زیادی وجود ندارد.
در اواسط قرن نوزدهم، رقابتی در میان کشورهای اروپایی برای مستعمره کردن کشورها به دلیل طمع محض و تلاش برای دستیابی به منافع اقتصادی وجود داشت. در آفریقا، اروپاییهای سفیدپوست به سادگی تمام موانع سر راه توسعه تجاری را از بین بردند. با مردم به گونهای رفتار میشد که گویی بخشی از موانع موجود در محیط طبیعی هستند. قربانیان انسان واقعی در نظر گرفته نمی شدند. گویی مرگ غیر اروپاییها معضل اخلاقی در نظر گرفته نمیشد.
آفریقاییها به عنوان مردمی بدون فرهنگ در نظر گرفته می شدند و حذف آنها بدون هیچ گونه اغماض صورت می گرفت. در بلژیک کنگو در زمان لئوپولد دوم، در سیاستی که به عنوان «قتل عام اداری» شناخته شد، جمعیت از 22 میلیون به 10 میلیون کاهش یافت. در استرالیا روند مشابهی در پیش گرفته شد و کشتار بومیان حتی در دهه 1920 ادامه داشت. گزارههای اخلاقی مبنی بر اینکه مهاجران سفیدپوست اروپایی برگزیدگان منحصر به فرد بودند، موضوع غالب روایت غربی بود.
پس از پیروزی ژاپن در جنگ روسیه و ژاپن در سال 1905، ژاپن به عنوان یک تهدید بزرگ برای ایالات متحده آمریکا شناخته شد و در ادبیات عامه پسند آمریکایی، ژاپنیها کانون سندرم "خطر زرد" شدند و جایگزین چینیها شدند. ترس از تهاجم آسیاییها از طریق مهاجرت وجود داشت، و ادبیات عامهپسند آمریکایی نشان میداد که ایالات متحده از فناوری برتر خود برای نابودی «انبوههای آسیایی» استفاده میکند. بیشتر این ادبیات از نسلکشی، تا نابودی آخرین نفر، سیاهپوستان و آسیاییها حمایت میکرد.
نتیجهگیری
اظهارات لیندسی گراهام نشان میدهد اعتقاد به «داروینیسم اجتماعی» که غرب و به ویژه آمریکا در اعصار گذشته آن را دستمایه توجیه انواع جنایتهای ضدبشری اعم از نژادپرستی، نسلکشی و سرمایهداری انحصاری قرار داده کماکان تفکری ساری و جاری در جهان غرب محسوب میشود. بسط نظریه «رابرت داروین» از زیستشناسی به جوامع انسانی حاکی از آن است که از نظر دولتمردان آمریکایی دنیا شبیه جنگلی است که در آن برای تأمین منافع و بقا میتوان به هر روش ضدانسانی و ضدبشری توسل جست.
ایالات متحده آمریکا و غرب در تلاشهای بیوقفه خود برای کسب قدرت و دستاوردهای اقتصادی همواره هنجارهای بینالمللی و موازین اخلاق را زیر پاگذاشتهاند. حذف جمعیتهای بومی در دوران استعمار، بمباران شهرهای هیروشیما و ناکازاکی، حملات به عراق و افغانستان، جنایت در ویتنام و امروز دعوت به استفاده از بمب اتمی علیه مردم بیدفاع غزه را بایستی بخشی از یک جریان ایدئولوژیک در نظر گرفت.